٢. خودگرایی اخلاقی
خودخواهی اخلاقی مدعیست من به لحاظ اخلاقی باید برخی اقدامات را انجام دهم، اگر و فقط اگر به این دلیل که انجام آنها موجب حداکثرسازی منافع شخصی من شود. (امکاناتی غیر از حداکثرسازی وجود دارد. مثلاً ممکن است شخصی ادعا کند که فرد باید به سطح خاصی از رفاه برسد، اما نیازی به دستاورد بیشتر ندارد. خودگرایی اخلاقی ممکن است در اموری غیر از اقدامات مثل قواعد یا ویژگیهای شخص نیز اعمال شود. از آنجا که این تنوع غیرمعمول است و استدلالهای موافق و مخالف آنها عمدتاً همانند نسخههای استاندارد است، آنها را کنار گذاشتم.)
یکی از مسائل مرتبط این است که تا چه اندازه خودگرایی اخلاقی با نظریههای اخلاقی استاندارد در محتوا تفاوت دارد. ممکن است به نظر برسد که این تفاوت، زیاد است. گذشته از این، نظریههای اخلاقی مانند كانتگرایی، سودگرایی و اصول اخلاقی عقل سلیم ایجاب میكنند كه یک عامل به منافع دیگران اهمیت دهد. بعضی اوقات نیاز به فداکاریهای غیرقابل جبران است، به ویژه هنگامی که ضرر عامل کوچک و سود آن برای دیگران زیاد باشد. (فرض کنید هزینههای من برای نجات شخص در حال غرق، باعث خیس شدن آستین من شود.) با این وجود، خودگرایان اخلاقی میتوانند پاسخ دهند که خودگرایی بسیاری از وظایف مشابه را برای دیگران ایجاد میکند. استدلال به این شرح است. هر فرد برای به دست آوردن اموری مانند دفاع یا دوستی به همکاری دیگران نیاز دارد. اگر من طوری عمل كنم كه گویی به دیگران اهمیتی نمیدهم، دیگران با من همکاری نخواهند كرد. اگر فرض کنید، قولهای خود را طبق منافع شخصی مستقیم زیرپا گذارم، دیگران وعدههای من را نمیپذیرند و حتی ممکن است به من حمله کنند. من بهترین عمل را با این کار انجام میدهم، همچنانکه دیگران اهمیت میدهند (آنها طوری عمل میکنند که من به آنها اهمیت میدهم)
غیرمحتمل است که این استدلال ثابت شود که خودگرایی اخلاقی تمام وظایف متعارف را نسبت به دیگران ایجاد کند. زیرا این استدلال به توانایی دیگران در همکاری یا تعرض به من در صورت عدم موفقیت در همکاری بستگی دارد. در برخورد با دیگرانی که فاقد این تواناییها هستند، خودگرا هیچ دلیلی برای همکاری نمیبیند. وظایف در مقابل دیگران مطرح در نظریههای اخلاقی استاندارد بدینترتیب مشروط نیست. به عنوان مثال، من از وظیفه نجات شخص در حال غرق فرار نمیکنم، وقتی به آسانی بتوانم آن را انجام دهم، فقط به این دلیل که فرد در حال غرق (یا همهی تماشاگران) هرگز قادر به ارائه همکاری مفید یا تلافی نیست.
واگرایی بین خودگرایی اخلاقی و نظریههای اخلاقی استاندارد به روشهای دیگری ظاهر میشود.
اولاً خودگرایان اخلاقی با مهمترین وظایفی که بالاترین بازده او را به همراه دارد، رتبهبندی میشود. نظریههای اخلاقی استاندارد حداقل با لحاظ بازده به کسانی که کمک میکنند، تعیین میشوند. آنچه بالاترین بازده را برای من به ارمغان میآورد، لزوماً آن چیزی نیست که بیشترین بازده را برای کمککنندگان به ارمغان آورد. به عنوان مثال، میتوانم سود بیشتری از کمک به جامعه محلی اپرا برای بازسازی سالن خود نسبت به ارائه کمک به قحطی در آفریقا دریافت کنم، اما نظریههای اخلاقی استاندارد، کاهش قحطی را مهمتر از بازسازی سالن اپرا میدانند.
ثانیاً موضوع همکاری نمیتواند برای توجیه فداکاریهای بسیار بزرگ مانند سربازی که روی نارنجک میپرد، گسترش یابد، در حالی که این امور در نظریههای اخلاقی استاندارد به عنوان مهمترین یا فوقالعادهترین رتبهبندی میشوند. موضوع همکاری بستگی به ضرر کوتاهمدت دارد (همانند تقبل وعدهای که حفظ آن ناخوشایند است) و با سود بلندمدت جبران میشود (مانند اعتماد به وعدههای آینده). در صورت ضرر فوری در زندگی شخص (یا ویژگیهای جبرانناپذیر همانند بینش شخص)، هیچ دستاورد درازمدت و در نتیجه هیچ موضوع خودگرایی برای ایثار وجود ندارد.
یک خودگرای اخلاقی ممکن است بیشتر با اتخاذ موضوع همکاری پاسخ دهد. شاید من نتوانم بدون توجه به برخی از نظریههای اخلاقی غیرخودگرایان، مزایای همکاری را بدست آورم. یعنی کافی نیست که من طوری عمل کنم که دیگران واجد اهمیت هستند، من واقعاً باید به آنها اهمیت بدهم. من هنوز هم میتوانم خودگرا باشم، به این معنا که نظریهی غیرخودگرایانه بر مبنای دلایل خودگرا پذیرفتهام.
مشکل این است که بعید به نظر میرسد این است که من فقط با وارونهسازی بتوانم از مزایای همکاری بهرهمند شوم. مشروط بر اینکه مانند دیگران رفتار کنم که به اندازه کافی اهمیت دارند، دیگران به من اهمیت و توجه میکنند و در نتیجه همکاری میکنند، چه من واقعاً به آنها اهمیت بدهم یا نه. در بسیاری از موقعیتها، دیگران قادر به بررسی انگیزه واقعی من نخواهند بود و به آن اهمیت نمیدهند.
مشکل دیگر این است که وارونهسازی میتواند هزینهبر باشد. ممکن است به واسطهی اخلاق غیرخودگرایانه خود ملزم به ایثاری شویم که جبران نشود (یا چنان سود بزرگی را به دست آوریم که جبران نشود). از آنجایی که من از خودگرایی عبور کردهام، دیگر نمیتوانم ایثار یا به دست آوردن سود در آن زمینه را به شرط عدم پرداخت رد کنم. آن ایمنتر و ظاهراً انعطافپذیر است تا یک خودگرا در عین همکاری در بیشتر موارد باقی بماند. در این صورت، خودگرایی اخلاقی و اخلاقیات متعارف در بعضی موارد متفاوت خواهد شد. (برای بحث در مورد موضوع همکاری به فرانک 1988؛ گاویتیر 1986 ج 6؛ کاوکا 1984 و 1986 قسمت دوم؛ سیدگویچ 1907 مراجعه کنید)
روش دیگری وجود دارد که میتوان نشان داد خودگرایی اخلاقی و نظریههای اخلاقی استاندارد تفاوت چندانی با هم ندارند. ممکن است شخصی یک نظریه عینی خاصی از منافع شخصی داشته باشد که مطابق آن، رفاه در داشتن فضایل مورد نیاز نظریههای اخلاقی استاندارد نهفته باشد. این امر مستلزم استدلالی برای اثبات این است که این نظریهی عینی خاص محاسبهی درستی از منافع شخصی ارائه میدهد. همهی نظریههای عینی با یک مشکل مواجه هستند: نظریههای عینی به عنوان محاسبهی رفاه غیرممکن به نظر میرسند. اگر فرض شود همهی ترجیحات من موافق نادیده گرفتن دلبستگی دیگران است و این ترجیحات متکی به اعتقادات دروغین درمورد موضوعاتی همانند احتمال دریافت کمک نیست، به نظر نامعقول (و به لحاظ عینی قیممآبانه) میرسد جهت اینکه ادعا کند «واقعاً» رفاه من در کمک به دیگران نهفته است. ممکن است وظیفه داشته باشم که به دیگران کمک کنم و اگر به دیگران کمک کنم، ممکن است دنیا بهتر شود، اما از این امر نتیجه نمیگیریم که من با کمک به دیگران بهتر میشوم. (جهت یک قضاوت خوشبینانهتر در مورد این استراتژی، با بیان ریشههای آن در سقراط، افلاطون، ارسطو، رواقیون و ایدهآلگرایان انگلیس به برینک 1997 و 2003 مراجعه کنید.)
البته واگرایی بین خودگرایی اخلاقی و نظریههای اخلاقی استاندارد نیازی به ایجاد یک خودگرای اخلاقی ندارد. یک خودگرای اخلاقی، خودگرایی را برتر از سایر نظریههای اخلاقی میداند. این برتری بستگی به قدرت استدلالهای مربوطه دارد. دو استدلال مشهور هستند.
نخست ممکن است فردی برای یک تئوری اخلاقی با نشاندادن بهترین شواهد متناسب استدلال کند، همانطور که شخصی برای یک نظریهی علمی اینگونه استدلال میکند. در مورد نظریههای اخلاقی معمولاً این شواهد به عنوان مطمئنترین قضاوتهای اخلاقی معمول در نظر گرفته میشوند. خودگرایی بسیاری از این موارد مانند الزامات همکاری در موارد عادی را متناسب میسازد. آن برخی از قضاوتها را بهتر از فایدهگرایی صورت میدهد. به عنوان مثال، این امکان را به فرد میدهد که امور خوبی مانند شغل را برای خود حفظ کند، حتی اگر بخشش خیر به دیگری کمی بیشتر به او کمک کند و این را فرض میکند که من نیازی ندارم به دیگران اجازه دهم از من سوءاستفاده کنند. همانطور که مباحث موضوع همکاری نشان میدهد، مشکل این است که برخی از قضاوتهای اخلاقی مطمئن ما نیز همخوانی ندارد.
ثانیاً ممکن است شخص در راستای نظریهی اخلاقی با اثبات از سوی ملاحظات غیراخلاقی، به ویژه با حقایق در مورد انگیزه اثبات میشود، استدلال کند. عموماً تصور میشود كه احكام اخلاقی باید عملی باشند یا قادر به ایجاد انگیزه برای كسانی باشند كه آنها را میسازند. اگر خودگرایی روانشناختی صادق بود، این قضاوتهای اخلاقی را محدود به احکام خودگرایی میکرد. سایر احکام اخلاقی از این امر مستثنا میشوند، زیرا ایجاد انگیزه در شخصی برای پیروی از آنها غیرممکن خواهد بود.
یکی از مشکلات این استدلال این است که خودگرایی روانشناختی نادرست به نظر میرسد. جایگزین خودگرایی روانشناختی با خودگرایی مسلط این ادعای اساسی را باطل میکند که غیرممکن است به افراد جهت انجام یک قربانی غیرقابل جبران انگیزه دهیم.
خودگرای اخلاقی میتواند پاسخ دهد كه اگر خودگرایی مسلط صادق باشد، خودگرایی اخلاقی ممكن است نیاز به انحراف كمتر از اعمال معمول ما بیش از هر نظریه اخلاقی استاندارد داشته باشد. اما تندرستی با انگیزه به شدت حساس است؛ همهی نظریههای هنجاری از جمله خودگرایی اخلاقی به دنبال این هستند که به جای اینکه کاری که انجام میدهیم را تأیید کنند، گزینههای ما را راهنمایی و نقد میکنند. وقتی من انتخاب نادرستی میکنم، این مخالف خودگرایی اخلاقی نیست و در راستای نظریهی توصیه شده ناصواب است.
این استدلال مشکلات دیگری هم دارد. میتوان انکار کرد که اخلاقیات در برخی امور باید عملی باشند. شاید اصلاً اخلاق نیاز به عملی بودن نداشته اشد: همواره وقتی بیاموزیم که عامل نمیتواند انگیزهای برای پیروی از داوریهای اخلاقی داشته باشد، آنها را کنار نمیگذاریم. یا شاید احکام اخلاقی باید بتوانند نه تنها به افراد انگیزه دهند، بلکه نسخههای ایدهآل ما را منطقی(به فرض) کنند. در این حالت، توصیف نحوه انگیزه ما کافی نیست. آنچه که مرتبط است، توصیفی است که به ما انگیزه میبخشد، عقلانی باشیم.
سرانجام، اگر اعتقاد ندارم که برخی از اقدامات در نهایت در جهت منافع شخصی من است، از خودگرایی روانشناختی ناشی میشود که من نمیتوانم هدف آن را محقق کنم. اما فرض کنید من اشتباه کردم: آن عمل به نفع من است. پس خودگرایی اخلاقی میگوید كه من كاری را انجام میدهم كه نمیتوانم هدف آن را محقق کنم. این امر دقیقاً همانند هر نظریه اخلاقی دیگری به لحاظ عملی نقض میشود.
تاکنون تعدادی از استدلالها به نفع خودگرایی اخلاقی مورد توجه قرار گرفته و تعدادی استدلال استاندارد نیز علیه آن وجود دارد.
جی.ای مور استدلال كرد كه خودگرایي اخلاقي خودمتناقض است. اگر من خودگرا هستم، معتقدم که باید خیر خود را به حداکثر برسانم. منکر این هستم که دیگران باید منافع من را به حداکثر برسانند (آنها باید خیرهای خود را به حداکثر برسانند). اما فرض اینکه x «خیر من» است فقط این است که فرض کنیم که تملک x از سوی من خیر است. (نمیتوانم خوبی را تصاحب کنم.) اگر دارایی من از x خیر باشد، باید اعتقاد داشته باشم که دیگران باید تملک من از آن حداکثر نمایند. من هر دو را تکذیب میکنم و متعهد هستم که تأیید کنم دیگران باید منافع من را به حداکثر برسانند. (گاهی مور به جای آن پیشنهاد میدهد که «خیر من» با «x خیر است و x مال من است» تفسیر میشود. این امر تناقض فوق را موجب نمیشود، زیرا ادعا نمیکند که تملک من از x خیر است. اما تناقض متفاوتی را ارائه میدهد: اگر x خیر باشد، هر کس باید آن را در هر کجا که ظاهر شود، به حداکثر برساند؛ خودگرایان معتقدند که فقط وقتی که x ظاهر میشود، باید حداکثر آن را به دست آورم.)
در پاسخ سی.دی. براد به درستی خاطرنشان كرد كه این امر نشان نمیدهد كه خودگرایی خودمتناقض است، زیرا آن بخشی از خودگرایی نیست كه ادعا كند آنچه را كه باید از طرف همگان دنبال شود، خیر است (براد 1942). اما این پاسخ از خودگرایی در برابر اتهام جعل دفاع نمیکند. بدینمنظور، کسی ممکن است «خیر من» را درک کند، نه فقط همانند آنچه مور «مطلقاً خیر» مینامد، بلکه به عنوان مفهومی سخاوتمندانه و خیر شخصی (مکی 1976 ، اسمیت 2003)، یا همانطور که بر مبنای تحلیل ارائه شده از منظر من باید آرزو کنم. در هیچ یک از این موارد این مسأله که «مالکیت من از x، خیر من است» نتیجه گرفته نمیشود که دیگران باید حداکثر آنچه را که برای من خیر است را به دست آورند. حتی ممکن است استدلال شود که ادعاهای مربوط به «مطلقاً خیر» ادعاهایی راجع به آنچه باید انجام شود را توجیه نمیکند، بدون اینکه علاوه بر این رابطه ویژهای بین عامل و تغییر پیشنهادی وجود داشته باشد. اگر چنین است، صرفاً از تملک x از سوی من نتیجه گرفته نمیشود که باید دیگران از عهده انجام كاری برآیند (پریچارد 2002 217).
مور همچنین مطرح میکند که دلیل من برای پیگیری خیر خود، خوبی اموری است که به دست میآورم. اگر آنچه به دست میآورم خیر است، پس دلیلی وجود دارد که همه آن را در همه جا دنبال کنند. همچنین حرکت به سوی خیر از سوی من از این نتیجه جلوگیری میکند. اما چیزی نزدیک به این استدلال به خصوص در برخی موارد نامناسب قابل قبول است. ممکن است کسی استدلال کند که این همان روش احساسات دردناک و بدی آن است و هیچ ارتباطی بین من و رنج وجود ندارد که به من دلیلی برای تسکین بخشد. اگر چنین است، من دلیل دارم تا درد دیگران را کاهش دهم (ناگل 1986، راشل 2002). (این استدلال میتواند علیه خودگرایی عقلایی نیز هدایت شود.)
استدلال دوم علیه خودگرایی اخلاقی از سوی اچ.ای پریچارد مطرح شد. او استدلال میکند که منافع شخصی نوعی اشتباه عقل است. به عنوان مثال، تصور کنید دلیل وظیفه داشتن برای کمک به یک کودک در حال غرق شدن این باشد که آن به من سود میرساند (پریچارد 2002 1، 9، 26، 29، 30، 122، 123، 171، 188). به همین ترتیب، پریچارد سیدگویچ را به دلیل جدی گرفتن این دیدگاه مبنی بر «وظیفه ... انجام کارهایی که فکر میکنیم منجر به خوشبختی ما خواهد شد» سرزنش میکند.
این امر قانعکننده است که «وظیفه» به معنای «وظیفهی اخلاقی» است. همانطور که پریچارد نیز میاندیشد مسأله کمتر قانعکننده است، مسأله فقط کاری است که باید انجام داد. او جایی را اتخاذ میکند تا فقط یک احساس «باید» باشد که او آن را «باید اخلاقی» میداند. با هر «باید» دیگری طوری رفتار میشود كه واقعاً باعث شود ادعای غیرهنجاری مبنی بر كارآمد بودن وسیله خاص برای رسیدن به هدفی مشخص باشد. اما میتوان خودگرایی اخلاقی را به عنوان ادعاهای اساسی بررسی نمود. آنچه غالباً ریچارد بیان میکند، نشان می دهد که منافع شخصی به وضوح بی ارتباط به کاری که باید انجام دهد (به معنای اخلاقی غیرمشخص) نیست.
ممکن است شخصی نیز به سبک استدلالهای پریچارد اعتراض کند که (الف) آنها سوالبرانگیز هستند، زیرا خودگرایان به سختی قبول خواهند کرد که دلیل من برای کمک کردن چیزی غیر از منفعت خود است و (ب) با توجه به این ادعا و اختلاف نظر در مورد دلیل من، پاسخ مناسب توقف قضاوت دربارهی آن است. آلیسون هیلز در بخشهای دوم و سوم کتاب سال 2010 (به سمت خودگرایی عقلانی) پاسخ میدهد که (الف) اخلاقگرایان میتوانند با ارائه استدلالهایی که از قضایایی مثل این شروع میشود، به خود اطمینان دهند: «من دلیل دارم تا بدون در نظر گرفتن انجام چنین کاری منجر به منافع شخصی من میشود، کمک نمایم» این قضیه فراهم شده از ریاکاری خودگرایی عقلانی استنباط نمیشود و چه بسا خودآشکاری باشد. وی در پاسخ به (ب)، استدلال میکند که عدم توافق در مورد قضیه نیازی ندارد که اخلاقگرایان قضاوت در مورد آن را به حالت تعلیق درآورند، گرچه اختلاف نظر در مورد قضیهی خودگرایانه مانند «من دلیلی برای کمک دارم زیرا انجام این کار به من سود میرساند» مستلزم آن است که خودگرایان قضاوت را به حالت تعلیق درآورند. تفاوت در این است که خودگرایان عقلی دانش را هدف قرار میدهند و برای دانش مبتنی بر آن، در موارد عدم توافق بین همسالان معرفتی، تعلیق باور لازم است. اخلاقگرایان عمدتاً نه دانش بلکه توانایی ترسیم نتیجه اخلاقی واقعی از شواهد را دارند. از آنجا که رسیدن به این توانایی مستلزم عدم توجه به نتیجهگیری دیگران است، تعلیق اعتقاد در موارد اختلاف نظر برای آنها لازم نیست.
بدیهی است که در اینجا امور به هدف اخلاقگرایان بستگی دارد. ممکن است کسی اعتراض کند که اخلاقگرایان بیش از توجه به خود به اخذ نتیجهگیریهای اخلاقی واقعی اهمیت میدهند. اگر میتوانستم با تکیه بر یک ماشین پاسخ اخلاقی عمل صحیح را تضمین کنم (و نه در غیر این صورت)، باید این کار را میکردم. علاوه بر این، از آنجا که اخلاقگرایان میخواهند نتیجهگیری اخلاقی واقعی داشته باشند و اختلاف نظر همسالان برای پیگیری حقیقت مهم است، اخلاق گرایان هیلز هم نیاز دارند و هم نمیتوانند (به یک معنی) حقیقت را دنبال کنند.
در استدلال سوم، مور ادعا میکند خودگرایی اخلاقی از جهات مختلف متناقض است. فرض کنید خودگرایی اخلاقی توصیه میکند که A و B هر دو به یک بازی هاکی خاص بروند، زیرا رفتن به بازی به نفع هرکدام است. متأسفانه فقط یک صندلی باقی مانده است. بنابراین خودگرایی اخلاقی وضعیت غیرممکن را توصیه میکند. یا فرض کنید که من الف و یک خودگرای اخلاقی هستم. من هم ادعا میكنم كه B باید به این بازی برود، زیرا این به نفع او است و هم نمیخواهم B به بازی برود، زیرا رفتن به بازی خلاف منافع شخصی من است.
برخلاف اولین اتهام ناسازگاری، خودگرای اخلاقی میتواند پاسخ دهد كه خودگرایی اخلاقی هیچ نوع بیطرفی وضع امور را در اختیار شما قرار نمیدهد. به A و B توصیه میکنند که به بازی بروند، اما در مورد ارزش A و B که در این بازی حضور دارند، ساکت است.
بر خلاف دومین اتهام ناسازگاری، خودگرای اخلاقی میتواند ادعا كند كه از نظر اخلاقی توصیه میكند كه B به بازی برود، گرچه دلش میخواهد كه B نرود. این عجیبتر از این نیست که ادعا کنیم حریف من در یک بازی عاقلانه میتواند یک استراتژی خاص را اتخاذ کند، ضمن اینکه آرزو کنیم که او این کار را نکند. درست است که خودگرای اخلاقی بعید است که خودگرایی اخلاقی را به دیگران توصیه کند، دیگران را مقصر نقض آنچه خودگرایی اخلاقی بداند، خود را بر مبنای خودگرایی اخلاقی توجیه کند و یا نگرشهای اخلاقی مانند بخشش و نارضایتی را بیان کند. این نگرانیهای مشهور ممکن است خودگرایی اخلاقی را به عنوان یک نظریه اخلاقی رد کند، اما ناسازگاری را نشان نمیدهد.
استدلال چهارم بر خلاف خودگرایی اخلاقی این است که خودگرایی اخلاقی یک نظریه اخلاقی محسوب نمیشود. ممکن است محدودیتهای مختلفی بر نظریه ایجاد شود تا یک نظریه اخلاقی شود. بسیاری از این محدودیتها توسط خودگرایی اخلاقی برآورده میشوند. برای مثال، محدودیتهای رسمی که ادعاهای اخلاقی باید تجویزی و جهانی پذیر باشند. خودگرایی اخلاقی تجویزهایی را صادر میکند: «آنچه را که باعث افزایش منافع شخصی شما میشود» انجام دهید و همین تجویز را برای افراد در موقعیتهای مشابه مرتبط صادر میکند. اما محدودیتهای دیگر برای خودگرایی اخلاقی مشکلساز است: شاید یک نظریهی اخلاقی گاهی اوقات نیاز به فداکاریهای غیرقابل جبران داشته باشد. یا شاید این امر باید یک رتبهبندی واحد و خنثی از اقدامات را ارائه دهد که هر نماینده باید در مواردی که در منافع درگیر هستند را دنبال کند؛ یا شاید این امر باید اصول مانند این را محترم بشمارد: «اینکه باید x را انجام دهم با توجه به نفع دیگران است که مانع انجام x نگردد» و یا شاید بتوان آن را به روش جدیدی ارائه و ذکر کرد که خودگرایی اخلاقی نمیتواند. (برای نمونه در مورد این دو اعتراض، نگاه کنید به بایر 1958، 189-191؛ کمپبل 1972؛ فرانکنا 1973، 18-20؛ کالین 1970)
مسألهای باعث میشود یک نظریهی اخلاقی بحثبرانگیز باشد. یک خودگرای اخلاقی میتواند هر گونه محدودیتی را که علیه او اعمال شود، به چالش بکشد. اما پاسخ سادهتر این است که به سمت خودگرایی عقلانی بروید و این باعث میشود ادعا شود که چه کسی دلایلی برای انجام دادن دارد. این مسأله در حالی صورت میگیرد که منافع اخلاقگرایانه، ضمن محدود کردن نظریههای اخلاقی، محدودیتهایی را نیز در نظر بگیرند. از این گذشته، کمتر خودگرای اخلاقی به خودگرایی به عنوان محتوای صحیح اخلاق فکر میکند، در عین حال که فکر میکند آنچه بیشترین دلیل را برای انجام دادن دارند، با توجه به برخی دلایل غیرخودخواهانه تعیین میشود. اگر شخصی بخواهد، میتواند خودگرایی اخلاقی را از خودگرایی عقلانی و ادعای محتمل استدلال کند و بگوید بهترین نظریه اخلاقی با بیشترین دلیل چیست.
نظرات